دو نفرن. سنشون کم نیست، دخترشون یه کوچه بالاتر زندگی میکنه و پسرشون سوئد. بنا به یه قانون نانوشته سال هاست که تو اتاق خوابای جدا میخوابن، (چرا؟)
جایی برا موندن ندارم نه پانسیون نه خوابگاه نه هیچی، مجبورم بهترین سه ماه سال رو خونه ی فامیل سر کنم، خونشون عالیه، اصرار بی اندازه شون برای غذا دادن به من و تم مذهبی ای که به خاطر اختلاف نظرشون تو این مسئله خیلی پررنگ نیست (برخلاف اکثر فامیل های دیگه م).
صبح ساعت ۸-۹ میزنم بیرون و شب ساعت ۱۰ برمیگردم. انگار هیچکس تا حالا انقدر مهربون نبوده.