گربه ی نفوذی
گربه ی نفوذی

گربه ی نفوذی

12

بغلش نشسته بودم، رو زمین نشسته بودیم. گفت چیزی که میخوای رو بچسب و ولش نکن نگران چیزای دیگه نباش. گویا عاشق شدم، نمیدونستم چیکار کنم پس گریه کردم تو دلم.
عکسای قدیمی نشونم داد از مسافرتاش از قدیمترا. چرا دوستم داره؟ گفت تصور کردم تنهام و بلند بلند کتاب خوندم، نمیخوندم وگرنه... به زور خودمو مجبور کردم که زود برم از پیشش، به خاطر مامان...

11

The dreams you saw for real 
The dreams I didn't dream
My cage my land
The hounds who gave flesh
And begged blood
White bones in deep wounds
All paper cuts.

10

میدونی، همه چیز آخرش به اون منتال کانورسیشن تو حموم منتهی میشه، اگه هنوز تو منتال کانورسیشنای تو حمومت هست ینی هنوز بیچاره ت میکنه فکرش، اگه نیست ینی وضعت داره خوب میشه...

9

دو نفرن. سنشون کم نیست، دخترشون یه کوچه بالاتر زندگی میکنه و پسرشون سوئد. بنا به یه قانون نانوشته سال هاست که تو اتاق خوابای جدا میخوابن، (چرا؟)
جایی برا موندن ندارم نه پانسیون نه خوابگاه نه هیچی، مجبورم بهترین سه ماه سال رو خونه ی فامیل سر کنم، خونشون عالیه، اصرار بی اندازه شون برای غذا دادن به من و تم مذهبی ای که به خاطر اختلاف نظرشون تو این مسئله خیلی پررنگ نیست (برخلاف اکثر فامیل های دیگه م).
صبح ساعت ۸-۹ میزنم بیرون و شب ساعت ۱۰ برمیگردم. انگار هیچکس تا حالا انقدر مهربون نبوده.