اومد تو کافه یه ظرف در دار پلاستیکی تو دستش بود. تو باهاش دعوا کرده بودی و به من گفته بودی. رفتین پشت بار و من و اون پسره که خیلی کم میشناسمش ولی آدم راحتیه نشسته بودیم پشت میز صفر و من انگار که میزبان باشم باهاش حرف موزیک میزدم در حالی که تو داشتی باهاش بحث میکردی صدات بالا میرفت بعضی وقتا ولی تو موزیک کم میشد چون این پسره فوالز گذاشته بود و داشت حرفشو میزد. تموم شد اومدین نشستین پشت میز و من دیدم تو ظرف پلاستیکیش بیسکوییتای کره ای داشت که خودش درست کرده بود و و روشون نوشته بود آیم ساری.
داخل پرانتز، تو گفتی من نباید اون عکسو میذاشتم اونجا ولی تو دستشو فشار دادی و اون همیشه کنارت راحته انگار سال هاست که مال اونی حتی اگه خودت ندونی و فرق من با همه ی اونا اینه که سخته برام باور کردنش.