بهتر نشد. اشتباه میکردم. سختتر و بدتر شد و من هم فراموشکارتر و خستهتر و خالیتر شدم. نمیدونم حتی دیگه که چرا پارسال اون طوری فکر میکردم. نمیدونم. راستش با این که هیچ اینترکشنی با هم نداشتهایم و نخواهیم داشت اما گاهی یادت میافتم. باز هم نمیدونم چرا. کاش حداقل تو به اون چیزهایی که میخواستی یا حداقل بخشی ازشون رسیده باشی.
یه سال شد که از شبکه های اجتماعی م رفتی، یادمه رفته بودی تایلند از پریسکوپ لایواتو میدیدم گفتی باید بهتون یاد بدم چطوری cool باشین. چی شد کلا رفتی ؟ داستانت برام نصفه ست، یعنی از اول م برام نصفه بود چون نمیشناختمت ولی الان از همیشه نصفه تره. نمیدونم چی میکنی یه جای دور، رویاهات چی شد، هنوزم مینویسی ؟ اون عکس قدیمی ت با بلوز سبز الان یادم اومد. فک کنم اولین عکسی بود که ازت دیده بودم. دیگه حتی فرم توییتات هم یادم نمیاد. دلم تنگ شده، یه عکس ازت دیدم تو تگا. موهات چربه، شبیه پیرزنا بستیشون. بازم بامزه ای، نمیدونم چندتا.. هیچی. رفتم الان فیسبوکتو دیدم، یه عکس جدید گذاشتی. از قدیما ام خوشگل تری، چشات ولی غمگینتره. بنویس بازم، دلم تنگ میشه.
بیشتر از یک سال شد که هیچی ننوشتی. خیلی دوست دارم دوباره بنویسی. وبلاگت رو تموم نکردی. رها کردی. بریدیش. [انگار ختنهسورونه. :))))] حیفه ولی. یه زمانی خیلی مرتب میخوندم وبلاگت رو ولی خب دیگه تموم شده اون دوران دیگه. البته امیدوارم اشتباه کرده باشم. اوضاع هم بهتر میشه. حداقلش اینه که باید باور کنیم که بهتر میشه.
بازم بنویس، انگار داستانت نصفه ست. چیزایی که بعدا اتفاق میفته خیلی مهمتر از چیزایی ه که تا الان اتفاق افتاده. شاید احساس بدی داشته باشی ولی نداشته باش =)))))) با این که نمیشناسمت already دوست دارم و مطمنم خوشحال میشی بالاخره.
بهتر نشد. اشتباه میکردم. سختتر و بدتر شد و من هم فراموشکارتر و خستهتر و خالیتر شدم. نمیدونم حتی دیگه که چرا پارسال اون طوری فکر میکردم. نمیدونم. راستش با این که هیچ اینترکشنی با هم نداشتهایم و نخواهیم داشت اما گاهی یادت میافتم. باز هم نمیدونم چرا. کاش حداقل تو به اون چیزهایی که میخواستی یا حداقل بخشی ازشون رسیده باشی.
یه سال شد که از شبکه های اجتماعی م رفتی، یادمه رفته بودی تایلند از پریسکوپ لایواتو میدیدم گفتی باید بهتون یاد بدم چطوری cool باشین. چی شد کلا رفتی ؟ داستانت برام نصفه ست، یعنی از اول م برام نصفه بود چون نمیشناختمت ولی الان از همیشه نصفه تره. نمیدونم چی میکنی یه جای دور، رویاهات چی شد، هنوزم مینویسی ؟ اون عکس قدیمی ت با بلوز سبز الان یادم اومد. فک کنم اولین عکسی بود که ازت دیده بودم. دیگه حتی فرم توییتات هم یادم نمیاد.
دلم تنگ شده، یه عکس ازت دیدم تو تگا. موهات چربه، شبیه پیرزنا بستیشون. بازم بامزه ای، نمیدونم چندتا.. هیچی. رفتم الان فیسبوکتو دیدم، یه عکس جدید گذاشتی. از قدیما ام خوشگل تری، چشات ولی غمگینتره. بنویس بازم، دلم تنگ میشه.
i miss you.
بیشتر از یک سال شد که هیچی ننوشتی. خیلی دوست دارم دوباره بنویسی. وبلاگت رو تموم نکردی. رها کردی. بریدیش. [انگار ختنهسورونه. :))))] حیفه ولی. یه زمانی خیلی مرتب میخوندم وبلاگت رو ولی خب دیگه تموم شده اون دوران دیگه. البته امیدوارم اشتباه کرده باشم. اوضاع هم بهتر میشه. حداقلش اینه که باید باور کنیم که بهتر میشه.
بازم بنویس، انگار داستانت نصفه ست. چیزایی که بعدا اتفاق میفته خیلی مهمتر از چیزایی ه که تا الان اتفاق افتاده. شاید احساس بدی داشته باشی ولی نداشته باش =)))))) با این که نمیشناسمت already دوست دارم و مطمنم خوشحال میشی بالاخره.