گربه ی نفوذی
گربه ی نفوذی

گربه ی نفوذی

37

از ساعتای دم غروب متنفرم، بلاتکلیفیشون آدمو تموم میکنه. نمیدونی چایی بذاری بخوری یا بیاری برا خودت میوه پوست بگیری، نمیدونی چراغا رو روشن کنی یا تو نور نصف و نیمه سر کنی. من همیشه ی خدا میگردم بهونه پیدا میکنم که این ساعتا خونه نباشم، حتی چه بهتر اگه تو یکی از این سوپرمارکت گنده ها یا مرکز خریدای بی در و پیکر باشم که پنجره ندارن، ولی پیش میاد خب، سالی ماهی یه بار آدم تو خونه ی خودش از خواب پا میشه میبینه رو به غروبه و بی پولی و کرختی نمیذاره فرار کنی همون روزان که پیرت میکنن. منم همینجور لخت و پتی از این اتاق به اون اتاق داشتم تصمیم میگرفتم که چیکار کنم حتی تو فکرم بود که چایی بذارم برم بشینم کف حموم که پنجره نداره وایسم حسابی که شب شد بپرم بیرون و زودی تمام چراغا رو روشن کنم که یکی در زد. همون طور کون لخت پرسیدم کیه جواب نداد دوباره در زد. تو اون حال کرختی و چتی دنبال یه چیزی میگشتم بپوشم و برا بار هزارم به خودم فحش میدادم که چرا من یه چادر گلگلی تو این خراب شده ندارم که اینجور وقتا بکشم سرم، طرفم پیگیر هی در میزد منم هی میزدم تو سرم و زمین و زمانو فحش کش میکردم. خلاصه آخر یه تیشرت کثیف از پشت در حموم برداشتم تنم کردم و یه شلواری به پاهام پوشوندم و از لای در کله ی کثیفمو بردم بیرون که ها چی میخوای؟ یه مردی بود چهل پنجاه ساله، مردا از چهل که میگذرن من توانایی تشخیص سنشونو از دست میدم، یه کت و شلوار بدقواره ی سفید هم پاش بود شایدم طوسی بود زیاد نمیشد فهمید. گفت خانوم حمومتون آب میده به سقف پارکینگ، دهنشو که باز کرد بوی مستراح تا میدون صنعت رفت و من حساب کار دستم اومد که یارو از این حرومزاده های روزه داره و اومده دق دلیشو سر من خالی کنه، گفتم من طبقه دومم با همسایه پایینی صحبت کنین، دراومد که خونه نبودن قشنگ داشتم اعصبانی میشدم خواستم بگم بیا نگاه کن حمومو از لای پای زنت خشک تره ولی عوضش گفتم باشه من چک میکنم باز دهنشو باز کرد که ساختمون داره رو سرمون خراب میشه و شما هیچ کاری نمیکنی؟ چه وضعشه؟ درو بستم روش و اومدم تو حموم یه نگا به سر تا پای مظلوم و خشکش انداختم و دلداریش دادم، پارکینگی که برا من نمیجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه چنتا فحش تو کاسه ی مستراح فرنگی توی حموم دادم و سه بار سیفون کشیدم.

36

هی میام از خودم میپرسم میارزه؟ اصلاً  میارزه که صبح تا شب استرس به جیگر نشستیم یا داریم راه میریم شایدم خبر مرگمون خوابیدیم، میارزه اینا؟ میاد اون روز که صبح پاشیم و خسته نباشیم؟ آروم بریم زیر چایی رو روشن کنیم لای پنجره رو وا کنیم یه سوز ملایمی بیاد و نگاه کنیم به بیرون ولی چیزی نبینیم مست خواب باشیم هنوز. آروم نفس بکشیم چایی بریزیم یه نون لواش نرمی پیدا بشه با پنیر لیقوان لقمه کنیم و تنگ چایی شیرین ریز ریز بخوریم ازش. یه کتاب برداریم، ببریم زیر لحاف بخونیم حالا شاید وسطاش یه سیگاریم روشن کردیم. یهو سرمونو بلند کنیم ببینیم ای وای چه دامنی افتاده گوشه ی اتاق، بگردیم یه بلوز گرمی پیدا کنیم که با دامنه مناسب بشن بپوشیم بریم سر کوچه یه دسته ریحون و دو دسته جعفری بگیریم برگردیم خونه شام زرشک پلو درست کنیم سبزی بذاریم دهنمون پا به پای مرغ و پلو شاید اصلاً یه پیازیم پوست گرفتیم قبل شام انداختیم تو آب که زهریش بره و یه لقمه در میون یه ازی به پیازمونم زدیم. میخوام بگم منتظرم اون روز بیاد که زرشک پلو خورده باشم با ریحون و شایدم پیاز که شبش دراز بکشم بگم آره میارزید.

35

هر بار میام یه چیز بلند بنویسم اولش در باره ی این مینویسم که خیلی وقته که چیزی ننوشتم و بعد از خودم سؤال میکنم که اصلاً استعدادی هم تو نوشتن دارم یا نه همش کسکلکه؟ (واقف باشین که همین الان یه بار کلمه ی “کسکلک" رو اشتباه هجی کردم) چقد دراما آخه؟ خودم دراما درست میکنم برا خودم و این چیزی نیست جز یه بیماری لاعلاج، شایدم یه درمان برای بیماری لاعلاج بی حوصلگی و روزمرگی ولی اصلاً‌ دلیل اینکه دارم مینویسم اینه که نمیخوام به دراما فکر کنم میخوام رو کاغذ از همون روزمرگی هایی بنویسم که یه بار یکی بهم گفت قابل پرستشن. تنبل شدم جدیداً، چیز خیلی جدیدی نیست البته، یه نمودار سینوسیه، تنبل میشم بعد خوب میشم بعد دوباره تنبل میشم و بعد دوباره زور میزنم خودمو تنگ میکنم. الان مثلاً تنبلم، ولی یه ماه پیش حسابی تنگ بودم، هی زرت و زرت پیاده میرفتم این ور و اون ور البته به گمونم دمای هوا هم بی تأثیر نیست، گرم که میشه همه زامبی میشیم و دنبال کولر و داستان میگردیم بلکه یه ذره خنک بشیم اونقد که اون بیرون جهنمه. امروز مثلاً‌ وقت داشتم پیاده برم سر کار، مسیریم نیست اصلاً‌ حداکثر چهل دیقه پیاده رویه که هشتاد درصدش سرپایینیه حتی ولی همین تنبلیه که میگم امونمو بریده بود آخرشم تاکسی گرفتم بدنمو کشیدم بردم سر کار. صبحا انگار میگردم یه بهونه پیدا کنم که چرا نباید پیاده برم مثلاً‌ “عه دیدی از این خط چشمه کشیدم که تا عرق میکنم پخش میشه؟” یا “ای بابا بازم که این کفش نارحتا رو پوشیدم” خیلی وقتام میگم “این سوتینه اصلاً‌ راه نداره بذاره پیاده برم” خلاصه که امروز جوراب نپوشیدم و دیگه مجبور شدم با تاکسی برم. هوا خیلی ابری و حال بهم زن بود انگار که تو خونه باشم، خونه همیشه بوی نا میده، الا وقتایی که مامان هست، انگار مامان بوی نا رو از خونه میگیره میبره. حالا هر طوری بود رسیدم گالری و درو پشت خودم بستم و قفل کردم، میخواستم حتی کرکره رو هم بکشم پایین که یهو شرم ورم داشت. یه بیلبیلکی بهم دادن مثل سوییچ ماشین میمونه، ریموت کرکره ی گالریه، بعضی وقتا که گالری رو میبندم بیام خونه به خودم میام میبینم بیلبیلکه رو گرفتم دستم دارم باهاش به غریبه ها پز میدم که مثلاً من ماشین دارم یا چی، هردفعه هم که میام گالری رو باز کنم از هشتصد متر اونطرف تر بیلبیلکشو فشار میدم انگار که عن خاصی باشم و گالری مال من باشه مثلاً. خلاصه که وقتی رفتم تو و درو پشت سرم قفل کردم خواستم با این بیلبیلکه کرکره رو هم بکشم پایین ولی یه ندایی بهم تشر زد که تو عن خاصی نیستی و گالری هم مال تو نیست. هایپ ایرانی کسشرمو وا کردم و شروع کردم با صدای تخمیم آواز خوندن. هر دفعه از این هایپ ایرانیا برمیدارم یاد روزای اتاق بازرگانی میفتم که ردبول برمیداشتم و تخمم نبود که گرون تره و حداقل بیدار نگهم میداشت، این هایپ ایرانیا رسماً آب شکر گاز داره، “حالا خوبه گازش زیاد نیست.” دلمو به همین جمله خوش میکنم و یه هایپ برمیدارم و هردفعه چک میکنم که ایرانی باشه حتماً چون از اینام که اعتماد به نفس ندارن یه چیزی که برداشتنو ببرن بذارن سر جاش و مجبور میشن پول بالای چیزی بدن که نمیخواستن انقد خرجش کنن. خیلی قضیه تخمی تخیلیه میدونم ولی رودرواسی یه بخش جدایی ناپذیر از تربیت شهرستانیه دیگه چه میشه کرد؟ مامانمون بچه ی فلان خانه بابامون اسم و رسمی داره برا خودش، همینجوریش جوونا اسم پدربزرگمو میدونن چه برسه به مسن ترا، نمیشه که من یه چیزی رو که از رو قفسه برداشتم بردم گذاشتم روی کانتر که یارو حساب کنه رو برم بذارم سرجاش حالا هرچقدرم که میخواد چیز کوچیک و کسشری باشه. آواز میخوندم “شاخه ی سبز خیالش سر به آسمون کشید، بر و دوشش همه پر شد ز اقاقی سپید…” حبیب هم مرحوم شد.

34

دراز کشیدم و قانون سیگار نکشیدن تو اتاق خوابو شکستم، گردنم درد میکنه. به تمام احتمالات آینده با تو فکر میکنم، تو یه جایی همین نزدیکیا خوابیدی. فردا میام پیشت، وقتی منتظرم بیای پایین تکیه میدم به ماشینت و یه سیگار روشن میکنم. من میدونم همونطوری که تو میدونی، من عوض نمیشم همونطوری که تو عوض نمیشی ولی یاد میگیریم، امید داریم. آروم تر قدم میزنیم آرومتر کشف میکنیم آرومِ آروم ولی میگذرونیم. شلوار روشنه بیشتر بهت میاد و من یه سیگار دیگه روشن میکنم.

33

یه نخ داشتیم. گفتی بکش کام آخرو بده من ویتامیناش تهشه، اونجا که فیلتر و سیگار باهم قاطی میشن