هی میام از خودم میپرسم میارزه؟ اصلاً میارزه که صبح تا شب استرس به جیگر نشستیم یا داریم راه میریم شایدم خبر مرگمون خوابیدیم، میارزه اینا؟ میاد اون روز که صبح پاشیم و خسته نباشیم؟ آروم بریم زیر چایی رو روشن کنیم لای پنجره رو وا کنیم یه سوز ملایمی بیاد و نگاه کنیم به بیرون ولی چیزی نبینیم مست خواب باشیم هنوز. آروم نفس بکشیم چایی بریزیم یه نون لواش نرمی پیدا بشه با پنیر لیقوان لقمه کنیم و تنگ چایی شیرین ریز ریز بخوریم ازش. یه کتاب برداریم، ببریم زیر لحاف بخونیم حالا شاید وسطاش یه سیگاریم روشن کردیم. یهو سرمونو بلند کنیم ببینیم ای وای چه دامنی افتاده گوشه ی اتاق، بگردیم یه بلوز گرمی پیدا کنیم که با دامنه مناسب بشن بپوشیم بریم سر کوچه یه دسته ریحون و دو دسته جعفری بگیریم برگردیم خونه شام زرشک پلو درست کنیم سبزی بذاریم دهنمون پا به پای مرغ و پلو شاید اصلاً یه پیازیم پوست گرفتیم قبل شام انداختیم تو آب که زهریش بره و یه لقمه در میون یه ازی به پیازمونم زدیم. میخوام بگم منتظرم اون روز بیاد که زرشک پلو خورده باشم با ریحون و شایدم پیاز که شبش دراز بکشم بگم آره میارزید.
که هی مثلن پشت سر هم یه روز خوب میاد هیچکسو پلی کنی
همه این استرسا رو میکشن که برسن به همون خوردن یه زرشک پلو بی استرس،اصلا باید استرسای الان باشن تا اون ارامشه بیاد