-
مرگ و نفرین بر سفر
پنجشنبه 17 آبان 1397 10:02
مادربزرگم بوی روغن زیتون و کرم نیوا و سبزی خوردن میداد، از روزی که یادمه.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 فروردین 1397 23:49
اینجا برام حکم مقبرهی تو رو داره، جایی که وقتی دلتنگ میشم میام شمع روشن میکنم. مهاجرت مثل زنده موندن از یه نسل کشیه، من زندهم، من نفس میکشم، واقعیتِ من ادامه داره و واقعیت تمام کسانی که میشناختم ناگهان تموم شده. تو، دوستان، دشمنان، آشنایان، بقالهای سر کوچه (سعید و مجید)، پزشک خانوادگی. همه در واقعیت خودشون شناورن و...
-
در باب سربه هوایی
چهارشنبه 1 آذر 1396 21:25
چشم باز میکنم میبینم به دانشگاه نرسیدم به دل بد راه نمیدم و بیشتر میخوابم بیدار میشم میبینم نا ندارم چایی بخورم به دل بد راه نمیدم همیشه برا لباس پوشیدن وقت دارم حسابی خوشگل میکنم میرم خیابون میرسم یه کافه ای میشینم قهوه میگیرم با اینکه خوشمم نمیاد این موقع از قهوه اصلاً ولی میگیرم میخورم به دلم بد راه نمیدم . نگا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 آبان 1396 23:22
یک ماه دیگر در چنین روزی لباس فاخر به تن کرده و جشن میگیریم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مهر 1396 02:44
I'd look down because my eyes couldn't watch your perfection without crying, I 'd look at the sidewalk underneath my feet. It was green. With gray framing. We always took that route, wherever we were going, that was our only way out. I'd hold your slender hands that was almost completely covered by your army jacket's...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 مرداد 1396 04:34
ترس از زندگی تو حومه ی این شهر خواب رو ازم میگیره، ترس از عادی بودن، یکی دیگه از ایرانیای معمولی شدن . وحشت دارم از اینجا زندگی کردن . به محض اینکه شغل پیدا کنم فرار میکنم . نمیتونم تصمیم اشتباهی که نه ماه پیش گرفتم رو تکرار کنم ترجیح میدم تو کثافت و کار غرق بشم تا توی زندگی وحشتناک حومه ی شهر بمیرم .
-
۴۴
یکشنبه 21 خرداد 1396 19:34
تنها جایی که میشه حرف زد همینجاست، شاید نشه چیزی گفت، ولی میشه حرف زد. من به تمام ثانیههای بودنت فکر میکنم. به تمام عکسهایی که کج بودن دندونات توش معلومه چون داری لبخند میزنی و من دارم لبخند میزنم. به تمام لحظههایی که برای خوشحال کردنم قلقلکم دادی چون من یه خر به تمام معنا بودم. همهی روزایی که بدون هیچ دلیلی پیش...
-
43
سهشنبه 19 بهمن 1395 10:45
یه عمر ادای بزرگترا رو در آوردم، یه عمر به همه گفتم بچه و سعی کردم آدم بزرگ باشم. همین دیروز یهم چشم باز کردم دیدم آدم بزرگ شدم و راه برگشتیم نیست.
-
42
جمعه 23 مهر 1395 16:00
بیا بشین بیا حرف نزن بیا و خرابش نکن بیا و بشین و نگاه کنیم به هم به تمام خطوط اشتباه صورت هم.
-
41
پنجشنبه 31 تیر 1395 05:36
میام چک میکنم این چارتا لینکمو ببینم کسی چیزی نوشته جای من؟ از طرف من؟ وقتی چیزی میخونم پیشونیم عرق میکنه. بذار خودمو دست بالا بگیرم، من اگه مسیح باشم تو یهودایی. تو آخر قصه ی منی همون جایی که کنار خیابون داری ماشینتو میشوری و منم دارم از دوی صبحگاهیم برمیگردم و بند کفشم باز میشه. شاید چشممون بهم بیفته شایدم نه ولی...
-
39
جمعه 18 تیر 1395 18:32
فقط یکم پارانوید
-
38
شنبه 12 تیر 1395 18:58
میگی گریه میکنم برات، کجا بودی وقتی من داشتم گریه میکردم؟ نمیخوام گریه کنی ولی به یاد روزایی که تا دیدی اشکامو پاشدی کفشاتو پوشیدی و رفتی بغلتم نمیکنم تا اشکات بند بیاد. متأسفم.
-
37
چهارشنبه 26 خرداد 1395 21:25
از ساعتای دم غروب متنفرم، بلاتکلیفیشون آدمو تموم میکنه. نمیدونی چایی بذاری بخوری یا بیاری برا خودت میوه پوست بگیری، نمیدونی چراغا رو روشن کنی یا تو نور نصف و نیمه سر کنی. من همیشه ی خدا میگردم بهونه پیدا میکنم که این ساعتا خونه نباشم، حتی چه بهتر اگه تو یکی از این سوپرمارکت گنده ها یا مرکز خریدای بی در و پیکر باشم که...
-
36
چهارشنبه 26 خرداد 1395 03:25
هی میام از خودم میپرسم میارزه؟ اصلاً میارزه که صبح تا شب استرس به جیگر نشستیم یا داریم راه میریم شایدم خبر مرگمون خوابیدیم، میارزه اینا؟ میاد اون روز که صبح پاشیم و خسته نباشیم؟ آروم بریم زیر چایی رو روشن کنیم لای پنجره رو وا کنیم یه سوز ملایمی بیاد و نگاه کنیم به بیرون ولی چیزی نبینیم مست خواب باشیم هنوز. آروم نفس...
-
35
شنبه 22 خرداد 1395 04:31
هر بار میام یه چیز بلند بنویسم اولش در باره ی این مینویسم که خیلی وقته که چیزی ننوشتم و بعد از خودم سؤال میکنم که اصلاً استعدادی هم تو نوشتن دارم یا نه همش کسکلکه؟ (واقف باشین که همین الان یه بار کلمه ی “کسکلک" رو اشتباه هجی کردم) چقد دراما آخه؟ خودم دراما درست میکنم برا خودم و این چیزی نیست جز یه بیماری لاعلاج،...
-
34
جمعه 21 خرداد 1395 04:49
دراز کشیدم و قانون سیگار نکشیدن تو اتاق خوابو شکستم، گردنم درد میکنه. به تمام احتمالات آینده با تو فکر میکنم، تو یه جایی همین نزدیکیا خوابیدی. فردا میام پیشت، وقتی منتظرم بیای پایین تکیه میدم به ماشینت و یه سیگار روشن میکنم. من میدونم همونطوری که تو میدونی، من عوض نمیشم همونطوری که تو عوض نمیشی ولی یاد میگیریم، امید...
-
33
سهشنبه 18 خرداد 1395 00:50
یه نخ داشتیم. گفتی بکش کام آخرو بده من ویتامیناش تهشه، اونجا که فیلتر و سیگار باهم قاطی میشن
-
32
دوشنبه 17 خرداد 1395 14:12
مامان میگه آدما مشکلاشونو حل میکنن، من میگم آدما برای خودشون مشکل درست میکن. میخوام توضیح بدم چمه کلمه ها درست در نمیان قاطی هم میشن و آخرش من میمونم و یه جمله ی نامفهوم که نه تو میفهمی چی شد نه من.
-
31
دوشنبه 10 خرداد 1395 19:31
از خواب بیدار شدم، راستش خواب مونده بودم قرار بود بیدارت کنم که بیای دنبالم ومنو ببری ترمینال ولی ساعت هشت و یازده دقیقه بیدار شدم. شروع کردم به فحش دادن بهت، چرا خودت ساعت نذاشتی؟ رسیدی سرکارت؟ کجایی؟ زنگ زدم و برنداشتی، خودت زنگ زدی بهم که آره به موقع رسیدی، نه ببیدارم نکردی چون فکر کردی عجله ندارم و بهتره یکم بیشتر...
-
30
شنبه 25 اردیبهشت 1395 02:32
جانی کش میخونه و من آروم آروم تموم میشم، همه ی فکرای دنیا رو کردم و میدونم که دیگه نمیتونم دنبال قافله راه برم. رسیدم خونه و حالم از خونه بهم خورد همه چی رو جمع کردم، برا فردا ناهار درست کردم، اسموتی هم درست کردم. چند وقتیه هر غریبه ای که میبینم از خودم میپرسم یعنی اونم با خودش مشکل داره؟
-
29
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 10:40
من تنهام، تنهای تنها. وجود هیچکس این رو عوض نمیکنه
-
28
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 11:05
یه نفر بغلم میکرد تا اشکم بند بیاد همین
-
27
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 01:42
خسته و افسرده بعد از بیست ساعت سرپا بودن رخت خوابای بقیه رو انداختم و اومدم دراز کشیدم، در زدی و اومدی تو پشت سرت درو سفت بستی. دراز کشیدی و بغلم کردی. تو مرز بیهوشی چشمام رو بستم و صورتت رو بوسیدم. شکی نیست که منم میخواستم، شکی نیست که منم لذت بردم، ولی درنهایت، کاش تو بغل هم میخوابیدیم.
-
26
دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 13:20
نشسته بودیم تو کافه، چنتا از بچه هام بودن. کی حرفشو اول زد؟ نمیدونم فقط یادمه ما داشتیم به هم تیکه مینداختیم انگار که شوخیه ولی نبود، حداقل برا من که نبود بقیه م داشتن معذب لبخند میزدن. الان که فکر میکنم احتمالاً برا تو هم شوخی بود ولی من اون شب که حرفاتونو شنیدم تا صبح گریه کردم، نه که فکر کنی از حسودی، از قشنگ بودن...
-
25
یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 16:21
دیگه سخت و راحتش مهم نیست، باید کیبورد فارسیم رو یاد بگیرم. همونطوری که یاد گرفتم خودمو تو خونه حبس کنم. همونطوری که یاد گرفتم به تو فکر نکنم. تو یه ماه و نیم خیلی چیزا یاد گرفتم حالا اینم روش یعنی حقیقتش یهو به خودم اومدم دیدم دارم خودمو برا لپتاپ چس میکنم انگاری تقصیر لپتاپه که کیبورد فارسی نداره ولی در اصل تقصیر...
-
24
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1395 01:22
How innocent and sweet you must be to accept love as it is given to you, how reassuring that must feel. We splash a dirty smile and ignore the weeps of the grieving dragonflies locked up deep within our souls. We undress and fuck for a single moment of joy, that passing white light of pleasure. No we're not interested...
-
23
شنبه 28 فروردین 1395 21:20
طوری که همیشه فکر میکردم باید باشه، من و گربه و چای و باد و بارونی که از پنجره میبینیمش، دقیقاً همون طوری که همیشه فکر میکردم باید باشه.
-
22
شنبه 21 فروردین 1395 14:45
خوابتو میدیدم یه جایی تو آلمان یا شایدم سمت نئواورلئان ولی احتمالاً آلمان ولی کاش نئواورلئان، کفشای بندی قرمز پام بود و تو یه کت پشمی دودی تو خیابونا راه میرفتیم و میخندیدیم. موهام بلند بود و قشنگ. دستمو گرفتی و منو کشیدی تو بغلت. یه شال بلند مخمل در آوردی و پیچیدی بهم گفتی اینجوری سرما میخورم. پیشونیمو بوسیدی. یه...
-
20
سهشنبه 4 اسفند 1394 02:23
کاش بودی و میدیدی.
-
19
سهشنبه 4 اسفند 1394 02:23
دفعه ی اول که دیدمش تقریبا ده ماه پیش بود، اومده بود کافه قبل از اینکه باز کنیم. دوتا ماگ آورد و کادو داد بهمون. دفعه ی دوم تو کافه ی بالا بود، تقریبا پنج ماه پیش. اونجا بود که صحبت کردیم و من فهمیدم رشته ش چیه و کلا چجوریاس. امروز دیدمش دوباره، این دفعه با برنامه ریزی قبلی. حرف پشت حرف. یه عالمه حرف. بی حاشیه بودنش...