-
18
یکشنبه 25 بهمن 1394 11:49
از اونشب که گالری رفتیم اعصبانیم. اعصبانیتم با بغض و گریه میاد بیرون. چیکار کردم؟ کجا اشتباه کردم؟ چیشد که ما تبدیل شدیم به اینی که هستیم؟ دیشب زنگ زد و فهمید که یه چیزی شده، مجبور شدم که تعریف کنم. از همین روزای خودش گفت. میتونستی بفهمی که طرف توعه. من از گوشت و خونشم ولی اون طرف توعه هرچند که تو واقعیت هیچ طرفی وجود...
-
17
یکشنبه 25 بهمن 1394 09:33
چهارتا لیوان روی میز و فقط من باید حساب کنم.
-
16
شنبه 24 بهمن 1394 10:38
وایساده بودیم بیرون و تو سردت بود، تازگیا زیاد سردت میشه. من یهو ترکیدم بعد از مدت ها، یهو این حس "ولی اگه بره چی" رو نداشتم. فقط میخواستم بگم که گفته باشم، پس بهت توضیح دادم، تیکه های پازلو برات چیدم. چقد دیگه باید صبر کنم؟ فقط یه ذره مونده. ولی خیلی وقته که همینو میگی. اما این دفعه دیگه آخرشه خودتم میدونی....
-
15
جمعه 23 بهمن 1394 23:50
لعنت بهت. وقتی نشستی رو مبل و من سرم رو پاته میخوام که ده سال دیگه باشه و برگشته باشی خونه، میخوام که بچه هامون خواب باشن و تو بری آروم ببوسیشون و بگی ببخشید که امشب دیر برگشتم. میخوام که پیشونیمو ببوسی بگی تنها نیستی عزیزم، و عزیزم گفتنات لعنت به عزیزم گفتنات... بعد سرمو از رو پات بلند میکنم بهت میگم خیلی به آینده...
-
14
چهارشنبه 11 شهریور 1394 02:50
اومد تو کافه یه ظرف در دار پلاستیکی تو دستش بود. تو باهاش دعوا کرده بودی و به من گفته بودی. رفتین پشت بار و من و اون پسره که خیلی کم میشناسمش ولی آدم راحتیه نشسته بودیم پشت میز صفر و من انگار که میزبان باشم باهاش حرف موزیک میزدم در حالی که تو داشتی باهاش بحث میکردی صدات بالا میرفت بعضی وقتا ولی تو موزیک کم میشد چون...
-
13
پنجشنبه 15 مرداد 1394 01:33
اگه مسئولیت پذیر باشم برام خونه میگیرن، ولی شبا، من خودمم.
-
12
پنجشنبه 11 تیر 1394 11:31
بغلش نشسته بودم، رو زمین نشسته بودیم. گفت چیزی که میخوای رو بچسب و ولش نکن نگران چیزای دیگه نباش. گویا عاشق شدم، نمیدونستم چیکار کنم پس گریه کردم تو دلم. عکسای قدیمی نشونم داد از مسافرتاش از قدیمترا. چرا دوستم داره؟ گفت تصور کردم تنهام و بلند بلند کتاب خوندم، نمیخوندم وگرنه... به زور خودمو مجبور کردم که زود برم از...
-
11
پنجشنبه 11 تیر 1394 11:30
The dreams you saw for real The dreams I didn't dream My cage my land The hounds who gave flesh And begged blood White bones in deep wounds All paper cuts.
-
10
یکشنبه 7 تیر 1394 08:24
میدونی، همه چیز آخرش به اون منتال کانورسیشن تو حموم منتهی میشه، اگه هنوز تو منتال کانورسیشنای تو حمومت هست ینی هنوز بیچاره ت میکنه فکرش، اگه نیست ینی وضعت داره خوب میشه...
-
9
دوشنبه 1 تیر 1394 11:13
دو نفرن. سنشون کم نیست، دخترشون یه کوچه بالاتر زندگی میکنه و پسرشون سوئد. بنا به یه قانون نانوشته سال هاست که تو اتاق خوابای جدا میخوابن، (چرا؟) جایی برا موندن ندارم نه پانسیون نه خوابگاه نه هیچی، مجبورم بهترین سه ماه سال رو خونه ی فامیل سر کنم، خونشون عالیه، اصرار بی اندازه شون برای غذا دادن به من و تم مذهبی ای که به...
-
8
جمعه 29 خرداد 1394 23:12
I put you under my spell I looked into your eyes and said Reality is a joke And you stopped breathing I laughed And you fell on your knees I pulled you by the hair And stared at your eyes "Baby you're all mine just say them 3 words" You took a breath and came back to life " I Worship You " ...And...
-
7
دوشنبه 25 خرداد 1394 01:17
توی تاکسی داشتم فک میکردم کافیه یه بار با تموم وجود بهت اهمیت بدم و نگرانت بشم بعد دیگه تا آخر عمر وضع همینه حتی اکه نخوام/نخوای...
-
6
شنبه 23 خرداد 1394 11:25
توی شهر زامبی ها بیرون بودیم، ظهر جمعه تو شهرستان همیشه همین بوده، تازه کنکور داده بود تازه بهم زده حرف زیاد داشت و من فقط دلم میخواست بغلش کنم و بگم همه چی درست میشه میخواستم با مادرش صحبت کنم حالیش کنم دخترش فرشته س میخواستم دوس پسرشو شکنجه کنم اونقد که اذیتش کرده بود... اعصبانی بودم و کاری از دستم بر نمیومد... باهم...
-
5
جمعه 22 خرداد 1394 19:31
برای اولین بار دنبالم نیومد، یه جورایی دلم گرفت. نه که ناراحت بشم فقط دوس داشتم اون بیاد دنبالم... رفتیم خونه، گرسنه بودم ماکارونی پخته بود برام دو بشقاب ماکارونی بلعیدم یکمم آش گوجه فرنگی بود تو یخچال اونم خوردم دو ساعت اینطورا فقط حرف زدم براش خندوندمش حسابی، یکم که شب شد اومد خونه... فقط بغلش کردم گریه م گرفته بود...
-
4
چهارشنبه 20 خرداد 1394 20:42
گریه م گرفت، داشتم سعی میکردم بهش توضیح بدم چرا بده حالم، چرا خوب نمیشم چرا نمیدونم چیکار باید بکنم. فکر کردم فهمیده بغلم کرد یهو احساس کردم بیش از حد گفتم بهش خودمو کشیدم عقب صورتمو شستم عینکمو زدم و رفتم بیرون یکم بعد اومد پیشم نشست گفت مشکلت اینه که به خودت احترام نمیذاری... بغضمو نگه داشتم موقع خدافظی و تقریبا...
-
3
سهشنبه 19 خرداد 1394 15:38
دیروز صبح رفتم سمت جوب، یکمی دیر رسیدم ولی زنگش زدم گف میدونی یه ساعته اینجام توله؟ از دور برام دس تکون داد رفتم بغلش کردم مثل همیشه بود پوست سبزه، تیشرت سه دگمه ی رلف لورن که تا بالا بسته شده، شلوار اسپورت و کتونی. موهای قهوه ای سوخته ش تو صورتش بود. گفتم یکی اگه بهم توضیح میداد شما دوتا چرا برا کنکور هیچی نمیخونین...
-
2
دوشنبه 18 خرداد 1394 00:54
خیلی کم میبینمش، شهرستان که میرم حتما یه سر بهش میزنم ولی خب خیلی کم میرم شهرستانم... اومده بود تهران از رو لوکیشنش فهمیدم که تهرانه بهش زنگ زدم گفتم بیرون بریم و با یه بدبختی عظیم کلاس آخرمو پیچوندم... نمیدونم چرا بهش انقد اعتماد دارم، جماعت نسوان دورشو گرفتن ولی من هنوزم اعتماد عجیب غریبی بهش دارم... یه مدت فکر...
-
1
یکشنبه 17 خرداد 1394 01:05
وبلاگ نویسی یکی از مهم ترین اتفاقای زندگیم بود وقتی یه پی سی داغون داشتم، وبلاگم فیلتر شد به دلایلی که بر عموم مجهول موند، خودمم دیگه نای وبلاگ گردوندن نداشتم... ساعت دوازده رو گذشته، دور و زمونه ی وبلاگ نویسی هم گذشته گویا کپشن برا اینستا بنویسیم توعیتر پست بذاریم ولی هیچی آرامش وبلاگ رو نداره ولی وقت این حرفا نیس...