گربه ی نفوذی
گربه ی نفوذی

گربه ی نفوذی

5

برای اولین بار دنبالم نیومد، یه جورایی دلم گرفت. نه که ناراحت بشم فقط دوس داشتم اون بیاد دنبالم... رفتیم خونه، گرسنه بودم ماکارونی پخته بود برام دو بشقاب ماکارونی بلعیدم یکمم آش گوجه فرنگی بود تو یخچال اونم خوردم دو ساعت اینطورا فقط حرف زدم براش خندوندمش حسابی، یکم که شب شد اومد خونه... فقط بغلش کردم گریه م گرفته بود ولی خندیدم تو صورتش اونقد خوب بود که نمیشد با هیچی عوضش کرد... سه تایی رفتیم درمانگاه مریض بودم یکم تا نوبتم بشه براش از کتابام گفتم از موراکامی گفتم از بختیار علی گفتم از مستندی که پریشبش دیده بود گفت از تاریخ فلسفه غرب گفت که دوباره داشت میخوندش از همه چی گفت برام چقد راحت میخنده تازگیا انگار چون کم میبینمش باید بیشتر بخنده نه که تظاهر کنه ولی سعی میکنه بیشتر خوش بگذرونه...

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد