گربه ی نفوذی
گربه ی نفوذی

گربه ی نفوذی

6

توی شهر زامبی ها بیرون بودیم، ظهر جمعه تو شهرستان همیشه همین بوده، تازه کنکور داده بود تازه بهم زده حرف زیاد داشت و من فقط دلم میخواست بغلش کنم و بگم همه چی درست میشه میخواستم با مادرش صحبت کنم حالیش کنم دخترش فرشته س میخواستم دوس پسرشو شکنجه کنم اونقد که اذیتش کرده بود... اعصبانی بودم و کاری از دستم بر نمیومد...

باهم بیرون بودیم که زنگ زدم بهش، قبلا خیلی بیشتر میدیدمش خیلی بیشتر حرف میزدم باش... تقصیر منه میدونم خودم گند میزنم به یه سری معصومیتا... گفت یه ساعت دیگه میرسه شهر. دوس داره بریم بیرون؟ آره میاد دنبالم... اومد دنبالم با یه تیشرت نارنجی که قبلا ندیده بودم و موهای جوگندمی که شاید مهمترین ویژگی ظاهریش باشه به نظرم اونقد دل تنگش بودم که نزاشتم سلام بده حتی، قبل اینکه در ماشینو ببندم بغلش کردم. از دم در خونه که تا ماشینش میرفتم داشتم فک میکردم از بهمن ماه تا حالا چه اتفاقایی افتاده باید براش تعریف کنم، اولین چیزی که نشونش دادم تتوی گربه رو دست چپم بود بعد موهام بعد شغلم بعد کتابام بعد کافه با خنده فحشم میداد میگف دهنت سرویس عجب زندگی ای میکنی و تنها کسیه که میفهمه من چرا اینجوری زندگی میکنم میفهمه زندگی برای کسب نوستالژی ینی چی خودشم همینجوری زندگی میکنه چون شاید...
قبلا چنبار کافه رفتیم باهم ولی چنبار آخر که دیدمش هر دفه با ماشین میریم تا عوارضی اتوبانای مختلف و دور میزنیم بر میگردیم بدون هیچ حاشیه ای حرف میزنیم و سیگار میکشیم و آهنگ میخونیم و آهنگای قدیمی گوش میدیم بهش میگم یه آهنگ پیدا کردم محشره میزارم براش آهنگو وسطاش که میشه با خودم میگم نکنه خوشش نیاد؟ زود عوضش میکنم... وقتی آخرای دهه ی سوم باشی و کارتون ببینی همین میشه، به یه کمال میرسی که نمیزاری کسی بگیرتش ازت...
با ترس بهش گفتم وبلاگ جدید را انداختم گفت چرا نگفتی زودتر گفتم همین هفته ی پیش گفت میخونمش ترس برم داشت که نکنه خوب ننویسم و خوشش نیاد ولی از وبلاگو به یاد خودش شروع کردم باید میگفتم بهش گف توعیتر درست کن قول دادم درس کنم...
داشت میبردم خونه ی مامان بزرگم گفتم نگرانشم، گفتم از چن نفر شنیدم حرفشو و اصلا خوب نیس چیزایی که میگن، گف خودخواه باش فراموشش کن...
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد