گربه ی نفوذی
گربه ی نفوذی

گربه ی نفوذی

2

خیلی کم میبینمش، شهرستان که میرم حتما یه سر بهش میزنم ولی خب خیلی کم میرم شهرستانم... اومده بود تهران از رو لوکیشنش فهمیدم که تهرانه بهش زنگ زدم گفتم بیرون بریم و با یه بدبختی عظیم کلاس آخرمو پیچوندم... نمیدونم چرا بهش انقد اعتماد دارم، جماعت نسوان دورشو گرفتن ولی من هنوزم اعتماد عجیب غریبی بهش دارم... یه مدت فکر میکردم ازم خوشش میاد ولی نبود اینجوری انگار راستش هنوزم همچین مطمئن نیستم شاید داره نظر!

تو ونک دیدمش رفتیم سمت اسکان یه کافه ی تازه تاسیس که براش دلبری کنم، دلبری خواهرونه،  از چیزایی که دوس داشت بشنوه براش گفتم از دانشگاه از کار از کافه از آدمای خاصی که دورمو گرفتن. سفارششو که خورد گشنه بود هنوز بردمش یه جای دیگه همون اطراف خوشش اومد از این یکیه شروع کرد به حرف زدن، اونایی که میشناسنش میگن زیاد حرف میزنه ولی مگه من کم حرف میزنم؟! از قدیم حرف زدم براش از اون دوستیای نفرین شده ی دبیرستان  پا به پام حرف زد از شکست عشقیم گفتم از شکست عشقیش گفت از تهران گفتم از تهران گفت... جلوش راحت زیاد حرف میزنم چون بیشتر از من حرف میزنه... باهم سوار مترو شدیم اومدیم  سمت غرب ساعت یه ربع به ده رسیدیم، از ایستگاه که بیرون اومدیم وینستون خرید کشیدم یه نخ باهاش، پیاده اومد و منو رسوند...

اونقد از آدمای مشترک گذشته گفت که وقتی رسیدم خونه به یکیشون واتسپ زدم "نگرانت شدم امروز، کمتر وید بکش" میدونم که سین نمیشه تا هزار سال بعد میدونم که شاید حتی اعصبانی بشه و با خودش فک کنه دختره ی جنده رید تو زندگیم حالا که دیگه همه چی تموم شده و چشم دیدن منو دوس دخترمو نداره برداشته تکست داده، بره بمیره... ولی مهم نیس مهم شاید این باشه که من تلاشمو کردم قبل از اینکه به خودش و زندگیش گند بزنه جلوشو بگیرم... نمیدونم شایدم مهم این باشه که من یه سال و یه هفته کشوندمش دنبال خودم و بعد ولش کردم، قبول که خودمم یه بخش بزرگی از انسانیتمو باهاش گم کردم ولی بازم شاید تقصیر من بود...

نظرات 1 + ارسال نظر
amirreza دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 15:05

ottimo

به ایتالیایی یعنی عالی و بی نظیر. و دیگه بهتر از این وجود نداره

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد