گربه ی نفوذی
گربه ی نفوذی

گربه ی نفوذی

4

گریه م گرفت، داشتم سعی میکردم بهش توضیح بدم چرا بده حالم، چرا خوب نمیشم چرا نمیدونم چیکار باید بکنم. فکر کردم فهمیده بغلم کرد یهو احساس کردم بیش از حد گفتم بهش خودمو کشیدم عقب صورتمو شستم عینکمو زدم و رفتم بیرون یکم بعد اومد پیشم نشست گفت مشکلت اینه که به خودت احترام نمیذاری...
بغضمو نگه داشتم موقع خدافظی و تقریبا دویدم بیرون. چقد از دست خودم اعصبانی بودم که فک کرده بودم میفهمه فک کرده بودم شاید درک کنه چرا اینجوریم که عمق فاجعه رو درک کنه ولی نکرده بود. باید خودم میفهمیدم که احتمالا قراره بهم راه حل پیشنهاد بده یا فوقش بگه همه چی دست خود آدمه خودتو عوض کن... اعصبانیت داشت حالمو بد میکرد و بیرونم نم نم میبارید هوا، سوار تاکسی شدم برم خونه سردردی که از صب داشتم بدتر شده بود دلم میخواست فرار کنم...
فقط یه نفر بود که میخواستم بشنوه حرفامو اونم لابد کلاس داشت، تازه میترسیدم اونم خسته بشه از گوش دادن به غرغرام هرشب هیچکاری نمیتونستم بکنم هیچکاری... خواستم به یکی دیگه تکست بدم بلکه بخندونتم بهتر بشه وضعم که یه ثانیه از بالا به اوضاع خودم نگا کردم، لازمه حتما کسی حال منو خوب کنه مگه؟! بیخیال ماجرا شدم انگار...
نمیدونست چی لازم دارم منم بهش نگفته بودم، غرور مسخره و بچه بازیای الکی اگه دوسم داری خودت باید بفهمی و این حرفا اونم نفهمیده بود حقیقتش شایدم فهمیده بود ولی انگار که بخواد بهم درس زندگی بده هیچ کاری نکرده بود...
تو تاکسی که بودم فقط دلم میخواست برسم خونه و کتابمو بردارم برم تو بدبختیای تیم و جین خودمو غرق کنم. از جلو هاکوپیان که رد شدیم یاد اون وقتی افتادم که به یه نفر گفته بودم اوایل مه اومده بودم این هاکوپیان حس بینهایت خوبی بهم میداد چون انگار داشتم میرسیدم و اونم مودبانه لبخند زده بود، منم یه جورایی که خجالت کشیده باشم انگار گفته بودم میدونم که خیلی بچه م...
نظرات 1 + ارسال نظر
mohamadreza پنج‌شنبه 20 آبان 1395 ساعت 09:24

فک کنم درک کنم چی میگی یه سال ازت کوچیک ترم ولی خودم این مشکل درک نشدن توسط بقیه رو دارمو خوب میفهمم که وقتی یکی. که خیلی نیاز داری درکت کنه ولی نمیکنه چجوری میشی.دیگه نمیتونم با اطرافیانم رابطه داشته باشم .تو فکر اینم که از خونه بزنم بیرون برا همیشه حتی با وضعیتی که نه دانشگاه قبول شدم نه کار دارم فقط میدونم شرایطم خوب نیس ساکمو بستم برنامه ریزی کردم که یه جوری برم که کسی نفهمه از همه زده شدم.امید وارم هیچوقت به جایی نرسی که مثه من نه جرات خودکشی داشته باشی نه توان زندگی با اطرافیانت.شاید چند سال بعد برگشتم ولی الان نه نمیدونم چرا دارم اینا رو به تو میگم شاید چون از توییت ها ووبلاگت خوشم اومده یا پر حرفم یا... چون هیچ پولی هم ندارمگوشیمو میفروشم که پولی دستم بیاد تا وقتی که تو یه شهر دیگه کار پیدا کنم بتونم زنده بمونم .تا چند روز دیگه گوشیمو میفروشم امید وارم همیشه بالا باشی (هیچییسم)

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد