گربه ی نفوذی
گربه ی نفوذی

گربه ی نفوذی

30

جانی کش میخونه و من آروم آروم تموم میشم، همه ی فکرای دنیا رو کردم و میدونم که دیگه نمیتونم دنبال قافله راه برم. رسیدم خونه و حالم از خونه بهم خورد همه چی رو جمع کردم، برا فردا ناهار درست کردم، اسموتی هم درست کردم.
چند وقتیه هر غریبه ای که میبینم از خودم میپرسم یعنی اونم با خودش مشکل داره؟

29

من تنهام، تنهای تنها. وجود هیچکس این رو عوض نمیکنه

28

یه نفر بغلم میکرد تا اشکم بند بیاد همین

27

خسته و افسرده بعد از بیست ساعت سرپا بودن رخت خوابای بقیه رو انداختم و اومدم دراز کشیدم، در زدی و اومدی تو  پشت سرت درو سفت بستی. دراز کشیدی و بغلم کردی. تو مرز بیهوشی چشمام رو بستم و صورتت رو بوسیدم. شکی نیست که منم میخواستم، شکی نیست که منم لذت بردم، ولی درنهایت، کاش تو بغل هم میخوابیدیم.

26

نشسته بودیم تو کافه، چنتا از بچه هام بودن. کی حرفشو اول زد؟ نمیدونم فقط یادمه ما داشتیم به هم تیکه مینداختیم انگار که شوخیه ولی نبود، حداقل برا من که نبود بقیه م داشتن معذب لبخند میزدن. الان که فکر میکنم احتمالاً برا تو هم شوخی بود ولی من اون شب که حرفاتونو شنیدم تا صبح گریه کردم، نه که فکر کنی از حسودی، از قشنگ بودن حرفاش. حسودیم که شد ولی نه از این حسودی احمقانه ها، به خلاقیتش حسودیم شد، به خوب بودن حرفاش، به هماهنگی صداش و کلماتش، اونقدر خوب که میخواستم عاشق من باشه. خودمو گذاشتم جای تو، حرفاشو به خودم گرفتم و بعدش سخت شد که حسودی نکنم. اون شب فیسبوکشو پیدا کردم، ۳۶۲تا عکس داشت و تو زیر ۳تاشون کامنت گذاشته بودی. به درک به درک به درک، به هم تیکه انداختیم و بچه ها خندیدن، منم چشمامو بستمو به تو فکر کردم الکی الکی یه سال شد. نه که ناراحت باشم یا 

ناراضی فقط برام عجیبه.


نشسته بودیم کف کافه و تو داشتی با قرنیزا ور میرفتی و خیلی ملایم با من لاس میزدی. متنفرم از اینکه وقتی یکی باهام لاس میزنه زود بپرم وسط بگم من دوس پسر دارم ولی نمیدونم چی شد که برگشتم یهو بهت گفتم، که خندیدی گفتی حالا سرطان که نداری.