خسته و افسرده بعد از بیست ساعت سرپا بودن رخت خوابای بقیه رو انداختم و اومدم دراز کشیدم، در زدی و اومدی تو پشت سرت درو سفت بستی. دراز کشیدی و بغلم کردی. تو مرز بیهوشی چشمام رو بستم و صورتت رو بوسیدم. شکی نیست که منم میخواستم، شکی نیست که منم لذت بردم، ولی درنهایت، کاش تو بغل هم میخوابیدیم.
نشسته بودیم تو کافه، چنتا از بچه هام بودن. کی حرفشو اول زد؟ نمیدونم فقط یادمه ما داشتیم به هم تیکه مینداختیم انگار که شوخیه ولی نبود، حداقل برا من که نبود بقیه م داشتن معذب لبخند میزدن. الان که فکر میکنم احتمالاً برا تو هم شوخی بود ولی من اون شب که حرفاتونو شنیدم تا صبح گریه کردم، نه که فکر کنی از حسودی، از قشنگ بودن حرفاش. حسودیم که شد ولی نه از این حسودی احمقانه ها، به خلاقیتش حسودیم شد، به خوب بودن حرفاش، به هماهنگی صداش و کلماتش، اونقدر خوب که میخواستم عاشق من باشه. خودمو گذاشتم جای تو، حرفاشو به خودم گرفتم و بعدش سخت شد که حسودی نکنم. اون شب فیسبوکشو پیدا کردم، ۳۶۲تا عکس داشت و تو زیر ۳تاشون کامنت گذاشته بودی. به درک به درک به درک، به هم تیکه انداختیم و بچه ها خندیدن، منم چشمامو بستمو به تو فکر کردم الکی الکی یه سال شد. نه که ناراحت باشم یا
ناراضی فقط برام عجیبه.
نشسته بودیم کف کافه و تو داشتی با قرنیزا ور میرفتی و خیلی ملایم با من لاس میزدی. متنفرم از اینکه وقتی یکی باهام لاس میزنه زود بپرم وسط بگم من دوس پسر دارم ولی نمیدونم چی شد که برگشتم یهو بهت گفتم، که خندیدی گفتی حالا سرطان که نداری.
دیگه سخت و راحتش مهم نیست، باید کیبورد فارسیم رو یاد بگیرم. همونطوری که یاد گرفتم خودمو تو خونه حبس کنم. همونطوری که یاد گرفتم به تو فکر نکنم. تو یه ماه و نیم خیلی چیزا یاد گرفتم حالا اینم روش یعنی حقیقتش یهو به خودم اومدم دیدم دارم خودمو برا لپتاپ چس میکنم انگاری تقصیر لپتاپه که کیبورد فارسی نداره ولی در اصل تقصیر منه که رفتم برا دک و پزش اینو خریدم پرت کردم گوشه ی خونه و ماهی یه بارم باهاش فیلم میبینم که اونم میگاد چون این گهی که خریدم یازده اینچه که مثلاً سبک باشه. به هرحال میخوام بگم لپتاپم کیریه ولی منم وقتی خریدمش کسی پشتم نذاشته بود که باید اینو بگیری پس منم یکم کیریَم. حالا اینا اصلاً مهم نیست مهم اینه که من سر همین مسائل پیش پا افتاده نمیتونم بلاگ بنویسم. اصلاً ولش کن اینا مهم نیست حالا که دارم مینویسم.